بررسی بینامتنی موسیقی و اندیشههای فردریش نیچه
کیارش بکتاشیان
در تاریخ تفکر فلسفی، فریدریش نیچه (Friedrich Nietzsche) به عنوانیکی از مهمترین فیلسوفان قرن نوزدهم شناخته میشود که آثارش بهویژه درحوزههای اخلاق، هنر و حقیقت، تأثیرات عمیقی بر نسلهای بعدی داشت. نیچه بهطور خاص در آثار خود، به موسیقی به عنوان یکی از مهمترین ابعادزندگی انسانی و یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری جهانبینی فلسفیاشپرداخته است. در این راستا، دو اثر کلیدی او، «چنین گفت زرتشت» (ThusSpoke Zarathustra) و «زایش تراژدی» (The Birth of Tragedy)، بهعنوان منابع مهمی برای بررسی بینامتنیت (Intertextuality) میانموسیقی و اندیشه نیچه مطرح میشوند.
بینامتنیت به مفهوم پیوند و ارتباط متون مختلف با یکدیگر اشاره دارد که درآن یک متن میتواند بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر متنهای دیگرقرار گیرد. این ارتباطات میتوانند از طریق ارجاع، اقتباس، یا تأثیر مفهومیصورت بگیرند. در مورد نیچه، این بینامتنیت در دو اثر مورد بررسی، از منظرموسیقی و اندیشه فلسفی او قابل تحلیل است. موسیقی، بهعنوان یک زبانجهانی (Universal Language)، نهتنها ابزاری برای بیان احساسات وعواطف است، بلکه به عنوان یک متدولوژی فلسفی نیز در نظر گرفته میشودکه نیچه از آن برای بسط و توضیح اندیشههای خود استفاده میکند.
در «زایش تراژدی»، نیچه به تبیین ریشههای هنر تراژدی یونانی پرداخته ونقش موسیقی را در شکلگیری و تحول آن بررسی میکند. او تأکید میکند کههنر تراژدی حاصل تقابل دو نیروی آپولونی (Apollonian) و دیونیزوسی(Dionysian) است؛ جایی که نیروی آپولونی به نظم، روشنایی و زیباییمربوط میشود و نیروی دیونیزوسی به شور، بینظمی و زندگی حیوانی. نیچهمعتقد است که موسیقی بهویژه در شکل دیونیزوسی خود، میتواند به ما کمککند تا به عمق وجود خود دست یابیم و با واقعیتهای تلخ زندگی مواجه شویم. در این اثر، نیچه به تجلیل از موسیقی به عنوان یک عنصر اصلی در تحققتراژدی و بازتاب احساسات انسانی میپردازد و موسیقی را به عنوان نیروییکه میتواند ما را به آگاهی عمیقتری از خود برساند، معرفی میکند.